دانلود پایان نامه رشته علوم اجتماعی

سازوکارهای تکوین نظام اخلاقی افراد و اخلاقی شدن آنها

 
 
 
 
 
 
 
مقدمه     
 از چهار عرصۀ عمدۀ مطالعات اخلاقی؛ یعنی فرااخلاق، اخلاق هنجاری، اخلاق کاریردی و اخلاق توصیفی، علوم تجربی از جمله روانشناسی، جامعه شناسی و تاریخ، مطالعۀ توصیفی اخلاق را به عهده دارند. در اخلاق توصیفی عمدتاً این پرسش-ها پیگیری می شود که افراد، گروه ها و جوامع انسانی به کدام ارزش‌ها و نظام‌های اخلاقی پایبند هستند؟ چرا و چگونه به این نوع نظام اخلاقی پایبند می شوند؟ به عبارت دیگر، حضور و غیاب نظام‌های اخلاقی گوناگون در میان انسان‌ها، اقشار و جوامع، و چرایی و چگونگی این توزیع به عهدۀ این دسته از علوم است.  
 
         نظریه های علمی رسالت خود را تبیین و تعلیل پدیده های مورد مطالعه می دانند. نظریه های علمی ادّعا دارند با بازگرداندن تنوع، تکثر و پیچیدگی ظاهری پدیده-ها به سطحی عمیق، یگانه و بسیط، آنها را توضیح می دهند. در بررسی نظریه ها باید دید علت ها و معلولهای هر نظریه کدامند و سازوکار اتصال علت ها به معلولها چگونه است؟ در یک نگاه کلی می توان گفت نظام اخلاقی به عنوان یک معلول و تبیین خواه در نظریه های روانشناسی اخلاق، محصول تعامل عوامل طبیعی ـ زیستی، عوامل ذهنی و عوامل اجتماعی(جامعه) قلمداد شده  است. اصولاً رویکردهای نظری مختلف بر اساس تأکیدی که بر یکی از این سه عامل به عنوان مبیّن و علت اصلی دارند از یکدیگر فاصله می گیرند. بنا به اصل سنخیت علت و معلول تأکید رویکردهای مختلف بر هر کدام از این عوامل به تعریف و تفسیر خاصی از نظام اخلاقی به عنوان متبین نیز منجر می شود. تقریباً در هر نظریۀ روان شناسی اخلاق، رگه هایی از این سه عامل وجود دارد ولی مبیّن اصلی هر دیدگاه یکی از این عوامل است و دو عامل دیگر به گونه ای در پرتو آن تحلیل و تفسیر می-شوند. 
 
بر خلاف روان شناسی اخلاق، جامعه شناسی اخلاق، همطراز گرایش-هایی چون جامعه شناسی معرفت، دین و... شکل نگرفت. کارل مانهایم در ترسیم تاریخ معرفت شناسی مدعی است با تردید در معرفت شناسی های سنتی و شکل گیری معرفت شناسی جدید، دریک روند تکاملی، روان شناسی شناخت شکل گرفت که نقایص و کمبودهایش بستر شکل گیری جامعه شناسی معرفت شد.
 
     این روند در حیطۀ علوم هنجاری و اخلاقی رخ نداد و به شکل گیری جامعه شناسی اخلاق منجر نشد. اگرچه روان شناسی اخلاق پدیدار شد! و تا جایی پیش رفت که بسیاری مدعی شده-اند روان شناسی جایگزین علم اخلاق کلاسیک شده  است، ولی جامعه شناسی اخلاق راه نرفتۀ جامعه شناسی باقی ماند. «علم اخلاق در میان جامعه شناسان شهرت بدی دارد: چگونه می-توانیم حتی تصور علم اخلاق را بکنیم که در مقیاسی فراگیر بر انواع گوناگون شیوه های زندگی بشر قابل اعمال باشد؟(کرایب،1381: 301) 
توجه به اخلاق در میان جامعه شناسان در دو برهه قابل اعتناست یکی در دورۀ گسست از جهان سنت در میان بنیانگذاران جامعه شناسی و کلاسیک ها و دیگری در دورۀ تردید در مبانی مدرنیته و سربرآوردن پسامدرنیته است و در میانۀ این دو،  بی اعتنایی به اخلاق برجسته است. 
 
      اوروسکا(1971)مونتسکیو را اولین جامعه شناس اخلاق می شمارد چرا که او معتقد بود تمامی قواعد از جمله قواعد اخلاقی نیازی را برآورده می کنند، لذا حضور و غیاب آنها را می توان با توجه به نقش آنها در رفع نیازها تبیین کرد. به زبان دیگر می توان آنها را در مقام نهاد اجتماعی مطالعه کرد؛ زیرا نهاد اجتماعی همان شیوۀ مشروع و پذیرفته شده رفع یک نیاز در میان گروهی از انسان‌هاست.
 
  قوانین، آداب و رسوم، مذهب و اخلاق، چهارشأن عمل انسانی یا چهار قاعدۀ حاکم بر رفتار انسانی در طول تاریخ بوده اند که در نزد مونتسکیو پدیده هایی در عرض یکدیگر و مستقل اند و صرفاً لازم است با هم سازگار شوند. از این میان، او بیشتر دل مشغول قوانین است و از قانونگذاران می خواهد در حفظ و صیانت عادات و آداب خوب و تغییر و اصلاح عادات و آداب بد ملت های خود با شناخت کافی به این تناسب توجه داشته باشند. او در مقدمه روح-القوانین می نویسد: «افلاطون خدا را شکر می کرد که در زمان سقراط به دنیا آمده است ولی من خدا را شکر می کنم که مرا در زمانی به وجود آورده و در کشوری زندگی می کنم که آزادی فکر و قلم حکمفرماست و می توانم از این آزادی استفاده کنم».(مونتسکیو،1370: 169) این مقایسه خود حکایت گر رخداد مهمی در اندیشه و زمانۀ مونتسکیو است. او با مقایسه خود و افلاطون، فرد سقراط را با نهاد آزادی برابر می نشاند. آرمان افلاطون به دست آمدن سقراط بود« آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست ـ عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی». مونتسکیو از این آرمان دست شسته و در پی تحقق نهادهایی است که بتوان در سایۀ آنها آرمید. 
 
   در آثار جامعه شناسان، اخلاق، عمدتاً در قالب سازوکارهای شکل گیری وجدان و اخلاقیات، طیّ فرایندهای اجتماعی شدن و درونی سازی مورد توجه قرار گرفته است. آنها عمدتاً تلاش می کنند چگونگی تبدیل انسان طبیعی به انسان اخلاقی را با سازوکارهای اجتماعی تبیین کنند. در میان جامعه شناسان، می توان سه رویکرد نظری به اخلاق را رصد نمود : عاطفه گرایی، منفعت گرایی(مادی ـ معیشتی) و عقل گرایی. 
در ادامه تلاش می کنیم با مرور نظریه های روانشناسی و جامعه شناسی، سازوکارهای تکوین نظام اخلاقی افراد و اخلاقی شدن آنها را به دست دهیم.
 
 
 
 
 
 
 
 
فهرست
2-2- نظریه های فلسفی 6
2-2-1- گونه شناسی نظام‌های اخلاقی 7
2-2-1-1- پیامدگرایی 12
2-2-1-2- وظیفه گرایی 19
2-2-1-3- فضیلتگرایی 26
2-2- 2-گونه شناسی برگزیده 34
2-3-  نظریه های علمی 37
2-3-1- نظریه های روانشناسی 40
2-3-1-1- عوامل زیستی(طبیعت و ارگانیسم) 40
2-3-1-1-1-  ارتباط با طبیعت و رشد اخلاقی 40
2-3-1-1-2-  خاستگاههای زیستی رفتارهای اخلاقی 43
2-3-1-1-3- ارتباط متقابل زیستی 48
2-3- 1- 2-  عوامل ذهنی 50
2-3- 1- 2-  1-  رویکرد شناختی 50
2-3- 1- 2-  2- نظریۀ قلمرویی 57
2-3- 1- 3-   عوامل اجتماعی 62
2-3- 1- 3-1-  نظریه درونیسازی و رشد عاطفی وجدان 62
2-3- 1- 3-2-  نظریه درونی سازی و رشد شناختی وجدان 74
2-3- 1- 4- جمعبندی نظریه های روانشناسی رشد اخلاقی 78
2-3-2- نظریه های جامعه شناسی 80
2-3-2- 1- عاطفه گرایی 81
2-3-2-1-1-اخلاق به مثابه امر قدسی 81
2-3-2-1-2- اخلاق، مرز میان کنشهای عقلانی و غیر عقلانی 94
2-3-2-1-3- اخلاق به مثابه عاطفه تعمیمیافته 105
2-3-3- 2- منفعتگرایی(مادی معیشتی) 115
2-3-3- 3- عقلگرایی 127
2-3-3- جمعبندی نظریه های علمی اخلاق 143
2-3-3- 1-  دیالکتیک جهان اجتماعی 148
2-3-3- 1-1-  قلمرو نهادی جهان اجتماعی 150
2-3-3- 1 - 2-  قلمرو نمادی جهان اجتماعی 154
2-3-3- 1 – 3-  قلمرو فردی جهان اجتماعی 157
2-3-4- خلاصه  نظریه های علمی اخلاق 162
1-4-پیشینه پژوهش 168
2-3-5- چارچوب نظری 180
2-3-5- 1-  مدل نظری 207
2-3-5- 2-  فرضیات پژوهش 208
6-1- فهرست منابع 210